وقتی در آغوش خواب رها شدم
وقتی شیطان به ذهن خواب آلوده ام بوسه زد
وقتی دستان سردش رابه روی دستان زردم گذاشت
وسوسه ها ی زهرآگین مرا غرق خود کردند
کوچه پر شداز
نگاه سمی یک شاهپرک
وبوی سرد اقاقی
وقتی در آن شب بی ستاره گم شدم
تنها به فکر کلبه امید بودم
میدانم در جاده سفید ابرها
رعدوبرق در کمین ا ست
امامن روزی دستانم را به دست امید خواهم سپرد
آن روز برسنگ قبر ابلیس گلی نخواهم گذاشت
چشمانم به به رنگ آفتاب خواهد شد
وقلبم همچوآسمان صاف ودرخشان
غمی دروجودم رخنه کرده
کاش کسی میتوانست مرا
ازآغوش خواب رهایی دهد
تا به زندگی باز کردم
وبه تنهایی به کلبه امید پانگذارم
ودرآنشب بی ستاره گم نشوم
کاش....

شاعر:یکی از دوستان خوبم به نام مریم